چقدر خوبن آدمایی که پوست کنده حرف میزنن و پشتت هستن همه جوره،
حتی اگه خیلی وقتها حمایتشون در حد حرف باشه بازم باور میکنی که تنها نیستی،
وقتی حس میکنی حرفاشون بوی ناب صداقت میده و دلگرم میشی،
انگار هیچی دیگه نمیتونه کوه بلند امیدت رو خراب کنه
اما وای از اون روزی که آدما ندونن با هم چندچندن...
اونوقتِ که تو همهی شرایط تنها میذارن همدیگرو و انقدر این داستان ادامه پیدا میکنه که دیگه هیچوقت هیچ انتظاری از هم ندارن...
من بهترین آدم هایِ زندگی ام را در بهترین زمان ها شناختم .
هر بار که در کاری موفق می شدم ، کسانی بودند که پا به پایِ من ، شاد می شدند ، کسانی که مرا از خودشان می دانستند و شادیِ من ، عمیقاً خوشحالشان می کرد .
و من بدونِ درنگ این آدم هایِ ناب را برایِ ابدِ بودنم و برایِ همنشینی ذخیره می کردم .
شاید آدم هایِ کمی اطرافِ خودم نگه داشتم ، اما بهترین هایِ جهان را دارم . و دور تر ایستاده ام ؛ از دیگرانی که هم سویِ باورهایم نیستند ، که بودنم ، عقایدم و لبخندم ، آزارشان می دهد !
دلیلی ندارد با کسانی معاشرت کنم که شادی و خوشبختی ام غمگینِ شان می کند ، دلیلی ندارد بمانم و آرامشِ خودم و آن ها را خراب کنم !
ترجیح می دهم همه را دوست داشته باشم ، پس دور تر می ایستم تا آدم ها فرصت نکنند تصوراتِ من از خودشان را خراب کنند .
آموخته ام از آدم هایی که هم فرکانسِ من نیستند فاصله بگیرم ، قبل از اینکه از دوست داشتنشان پشیمانم کنند ،
قبل از اینکه کار را به جاهایِ باریک بکشانند !
هزار بار هم که بگویی آدم نباید شادی اش را منوط به بودنِ آدم ها کند ،
هزار بار هم که بگویی وابسته بودن خوب نیست ، که آدم ، خوب است رویِ پایِ منطقِ خودش بایستد ؛
آخرش یک روز ، لابلای کلافگی هایت به این نتیجه می رسی که یک نفر باید باشد !
یکی که به شوقِ حضورش ، محکم تر قدم برداری و عمیق تر ، زندگی کنی ،
یکی که دلیلِ لبخندهایِ هر روز و هر شبِ تو باشد ...
هزار بار هم که منطقی باشی و تا بالاترین پله های موفقیت هم که بروی ؛
یک نفر باید باشد ،
یک نفر که انگیزه ی خوشبختی ات باشد ...
از یه جایی به بعد، بغض زود به زود سراغ آدم میاد
مثل همون جملهی معروف که میگه «فلانی تا بگی پِخ گریهش میگیره»
حالا یکی از شدت کم ظرفیتی اینطوریه، یکی به خاطر مدت طولانی قوی بودن،
به خاطر پر شدن ظرفیتِ زیادش،
یعنی آدمی که مثلا میتونست دروغ و ریاکاری،
بدخلقی اطرافیان و داد زدن رییس،
دعوا تو خونه،
تنهایی و کلی اتفاق دیگه رو با هم دیگه تحمل کنه و دم نزنه،
امروز ممکنه از این که یه پیام کینهدار از یه غریبه رو بخونه،
بغضش بگیره.
با دیدن هر درامی یا حتی گوش کردن به هر آهنگی بغضش بگیره.
میتونه با خوندن یه شعر بغضش بگیره.
گریه هم نه؛ بغض. بغض یه وقتا از گریه جدیتره.
"جمعه" ، نتیجه آزمونِ فرصت هاست ،
مجموعِ نمراتِ یک هفته !
جذرِ تمامِ کارهایی که در طولِ هفته انجام داده ایم ،
جمعه ، می تواند عالی ترین روزِ هفته باشد !
اگر جمعه ات دلگیر بود ؛ فکر کن و ببین کجایِ هفته ای که گذشت کم گذاشتی ؟!
کجا هوایِ خودت را نداشتی ، کجا ناامید شدی و کجا جا زدی و کنار کشیدی ؟!
اراده کن ...
از این هفته برایِ دلخوشی و حالِ خوبت ، تلاش کن ،
برای موفقیتت چند قدم بردار ،
و با خودت عهد کن که ثانیه هایت را اسراف نکنی ...
هیچ وقت برایِ بهتر شدن ، دیر نیست !
دنیای هرکس ، معلولِ رفتارها و عقایدِ خودش است ...
از همین ثانیه شروع کن ،
هفته خوب و موفقی برایِ خودت بساز ،
آن قدر خوب ؛
که حالِ جمعه بعدی ات ؛
از همیشه خوب تر باشد !
آدم ها ، جنبه ی دوست داشته شدن ندارند !
تمامِ عمر ، انگار کسی را گم کرده اند ،
کسی که دوستشان داشته باشد ، کسی که حالشان را خوب کند ، کسی که به خاطرشان بیخیالِ همه باشد ...
پیدایش که کردند ، خودشان را گم می کنند !
فیلِ منطقِ شان ، درست جایی که نباید ، یادِ هندوستان می کند ،
سلول های عصبیِ مغزشان فعال می شود و تمام قد ، گند می زند به رابطه شان !
تنها که شدند غرورشان فروکش می کند ،
خودشان را دوباره پیدا می کنند ،
تازه می فهمند با خودشان و رابطه شان چه کرده اند
وقتی که دیگر کسی نیست ،
کسی که دوستشان داشته باشد ،
کسی که حالِ مزخرفشان را خوب کند .
آدم هایِ امروز ، تکبر را با غرور و خودباوری ، اشتباه گرفته اند ،
هنوز کاربردِ درستِ احساس و منطق را نمی دانند !
یا گم می کنند و پیدا می شوند ،
یا پیدا می کنند و گم !
آدم های امروز ، سرشان برایِ به سنگ خوردن ، درد می کند ،
اما هیچ سنگی برایِ درسِ عبرتشان کافی نیست !
گفتم: "آمین!"
پیش از آن که دعا کنم ، پیش از آن که آرزوهای رنگارنگم را رو به رویم بچینم و یکی را انتخاب کنم.
همه چیز را به خودش واگذار کردم.
می دانستم که بیشتر از خودم نگران من است
و می داند که اگر کسی دستم را نگیرد ، رویاهای من پر از کوچه های بن بست و تاریک و بی فانوس است
چشم هایم را بستم و از ته دل گفتم: "آمین"
چرا که می دانستم یکی آن بالا مرا دوست دارد..??
وقتی یکی و دوسش داری باید انقدر جرات داشته باشی که بری بهش بگی...
نه اینکه یواشکی نگاش کنی؛
عکساشو برداری،
خیلی نرم و زیر پوستی باهاش رفتار کنی و فکر کنی که چیکار کنی؟!
دوست داشتن گفتن میخواد،
جرات میخواد،
دوست داشتن دل میخواد...!
وقتی این حس در تو بوجود میاد
یعنی توانایی اینو داری
که اونو به طرز شگفت اوری؛
به اندازه ی تمام آدمهای روی زمین دوست داشته باشی...
پس باید دوست داشتنتو
فریاد بزنی
آنقدر بلند که گوش خودش که هیچ، گوش فلک رو هم کر کنه!
وقتی دلت تنگ میشه
بی دلیل و بی چشم داشت از هرکسی و هر نفری زل بزن تو چشماش و بگو :
دلم برات تنگ شده خنگ و احمق من!
دوست داشتن نگهداری میخواد،
دلیل میخواد
مرد میخواد!!!
وقتی نمیتونی بدستش بیاری پس امتحان جنگیدن رو از خودت نگیر!!!
برای بدست اوردنش بجنگ!!
اگر روزی روزگاری یک نفر در زندگیتان پیدا شد که همهچیزش و همهی رفتارهایش را دوست دارید ، یعنی راه رفتنش را دوست دارید ، حرف زدنش را دوست دارید ، صدایش را دوست دارید ، چشمانش مستتان کرد، دستانش بهتان امنیت داد ، شانههایش برای سر گذاشتن جای امنی بود ...
با خندیدناش قند در دلتان آب شد و حتی گریهاش دلتان را برد...
واقعا مراقبتان بود ، نگرانیهایتان نگرانش کرد ، غمتان طوفانش کرد ، شادیتان آبادش کرد ...
بودناش معنای بودن بود و حتی وقتی که نبود باز هم بود ...
اگر چنین کسی را پیدا کردید ، تردید نکنید ، عاشقش شوید ، عاشقش شوید و برایش بجنگید و حتی اگر لازم شد برایش بمیرید.
زمین هفت میلیارد نفر جمعیت دارد ، هفت میلیارد جمعیت زیادیست ، اما در قیاس با طول عمر ما هیچ است ،. وقت برای اشتباه کردن نیست ، وقت برای عاشق زندگی کردن و عاشق مردن تنگ است و زندگی هم گوش شنوای خوبی برای حسرتهایمان نیست...
اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت می برد،
محو طبیعت می شود، کمتر سخت می گیرد،
می بخشد، می خندد،
می خنداند و با خودش در یک صلح درونی ست،
او نه بی مشکل است نه شیرین مغز!
او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته و قدر آنچه امروز دارد را می داند.
او یاد گرفته است که لحظه لحظه ی زندگی را در آغوش بگیرد ...