مینویسم "میم"
تو اما هزار و چند بار،
برایم معنا میکنی
"مبادا جایی
کسی دلت را شکسته باشد جانم"
مینویسم "الف"
که یعنی
"انتظار میکشم از صمیم قلب
که روزی برسد و
شانه باشم برای جبرانِ محبت های مادرانه ات"
که روزی برسد و افتخار کنی برای داشتنم!
مینویسم "مادرِ عزیزِ خوبِ من"
که یعنی خدا
مثلِ همیشه
از تمامِ خواستنی های روی زمین
بهترینَش را نصیبِ من کرد!
و من چقدر خوشبختم،
برای داشتنت وسطِ اینهمه دلهره ی لعنتیِ بچگانه!
می خواهی بروی ؟!
برو ...
جلویِ راهت را نمی گیرم !
نگرانِ من نباش ، نخواهم مُرد !
شبیهِ تمامِ آدم هایی که از رفتنِ هیچ کسی نمرده اند ...
شبیهِ همه ی آن هایی که شعار نمی دهند ...
بعد از تو چیزی تغییر نخواهد کرد ، فقط من دیگر "عاشق" نخواهم بود ، همین ...
می شوم یک آدمِ عبوس و بی احساس ، که از همیشه دوست داشتنی تر است ...
من کسی را از دست می دهم که سودایِ رفتن در سر داشت ،
تو ببین "چه کسی" را از دست دادی !
کسی که برایِ ماندن آمده بود !
کسی که از تمامِ جهان گذشته بود ، و تو تنها انتخابش بودی ...
کسی که با تمامِ آدم هایِ دنیایِ تو فرق داشت ...
برو ...
دیگر رمقی برایِ اصرار ندارم ...
منِ خوش خیالِ احمق با چه اشتیاقی آمده بودم عاشق باشم ،
تا عاشقم باشی ،
و "سکوتِ تو" ، بدترین اتفاقِ ممکن بود !!!
خسته ام ، می خواهم بخوابم ،
اصلا حوصله ی تماشایِ رفتنت را ندارم ، باور کن !
بی صدا تر از همیشه برو ...
من آن قدر می دانم که هر کجایِ جهان هم بروی ؛
غرورِ لعنتی ات ؛
از پسِ حسرتِ نداشتنِ من بر نخواهد آمد !
از نظرِ من اشکالی ندارد ،
برو ...
قبل از این که بروی ؛
چراغ ها را خاموش کن ...
این نورِ خوش خیالِ سِمِج ؛
حالم را به هم می زند ...
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت
دیوار را خراب می کند!
چند وقتیست به این فکر می کنم که دردناک ترین اتفاقی که میان ارتباط آدمها می تواند بیفتد ، دقیقا چیست ؟
آنچه که می تواند تمام قلب کسی را درهم بشکند چیست ؟
لحظاتی که آجر به آجر روی هم ماندند ، تا خاطرات و باور هارا بسازند و به راحتی شکسته می شوند.
آنقدر جان و روح را سمت بی حوصلگی می کشانیم که دیگر یادمان می رود روزی برای در آغوش گرفتن هم ، چقد شوق داشتیم.
به جوابی رسیدم که مرا به سکوت کشاند.
" دردناک ترین اتفاقی که میان ارتباط با آدمها می تواند رخ دهد ، فقط این است که دیگر رنگ نگاه را نفهمند و حوصله ای برای شنیدن حرفهای تلخ و شیرینی که روزگاری می شنیدند ، نداشته باشند."
این لحظات است که با تمام وجود ، وصله ی ناجور بودنمان حس می شود.
شاید کمی بغض به در و دیوار ذهنمان بچسبد ، یا دلمان بلرزد و گله کنیم.
ولی درنهایت بی سر وصدا می رویم.
آنطور که کنارشان قدم بزنیم ، چای بنوشیم ، قهقهه بزنیم ولی دیگر روحمان کنارشان نباشد.
وقتی خیلی تلاش میکنی کسی را فراموش کنی ، خود همین تلاش کردن به یک خاطره ی فراموش ناپذیر تبدیل میشود ...
حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی
و این چنین ، یک خاطره ی فراموش نشدنی دیگر هم ایجاد می شود !
خندیدن باران نیست که از آسمان ببارد
خندیدن گیاه نیست که از زمین بروید
خندیدن کالایی نیست که از بازاری خریداری شود
خندیدن عملی شگرف و زیباست که فقط از درونتان می جوشد
آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد
و تمام اینها روحش را به آتش می کشد
و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …
از غصه ها دست بکش
کمی لبخند به لب هایت بزن
پاهایت را بردار و راه بیفت!
زندگی پر از زیبایی های بی انتهاست
لذت ببر ...
این لحظه ها حق توست
تورا که برای گریستن نیافریده اند!
نگران آدم هایی نباش که مدام شاخ و برگت را میریزند
آنها غافل هستند که تو ریشه داری و در بدترین شرایط هم جوانه میزنی!
پاهایت را بردار و به کفش هایت ایمان داشته باش
آنها تورا از پیچ وخم ها عبور می دهند
هیچکس آنفدر مهم نیست که به خاطرش به چیزی که نیستی ، تظاهر کنی
وقتی یه آدم پای احساسش
هرچیزیو که داره میبازه ،
تنهایی از او آدم عاشق …
یه کوه بی احساس می سازه !
هیــــــس!ساکتــــ
فریـــــــادت را بی صدا کن
بــــــغضت را نوش جان کن
و اشکــــــــ هایت را پنهان
اینجا هیچـــکس به فکر دیگری نیست
همه در تـــــــــــکاپوی خواسنه های خویش هستند
و برای رسیــــــــــــــدن به مرادشان از تو هم می گذرند
شکـــــــ نکـــــن